زندگی یک خیاط

جایی برای خلوت با خودم...

دلم برای خودم میسوزه
مگه خدا ستارالعیوب نبود
حتی اگر من عیبی و گناهی هم داشتم، نباید میذاشت دهن به دهن بچرخه
نباید میذاشت
بقدری احساس سرخوردگی و خشم دارم که از دیروز به نشانه اعتراض، نماز خوندنو متوقف کردم
اینکه خدا، من سعی کردم درست زندگی کنم
ولی صفت "ستارالعیوب" بودن تو رفت زیر سوال
متاسفم
نمیتونم خوشبین باشم که آره، خدا بهترین قاضی و جبران کننده است.
قرار بود جبران کنی برای بار دوم همون داستان قبلی سرم نمی آوردن.
هه

خیلی داره سخت میگذره
توی یک جهنمی دست و پا میزنم که باورم نمیشه این زندگی، زندگی منه و این منم که دارم به زور ادامه میدم
هی با خودم میگم چرا؟؟؟ چیشد که به‌ این نقطه رسیدم؟؟؟ و بُهت و شوک از این وضعیتی که توش گیر افتادم

یکشنبه هفدهم تیر ۱۴۰۳ | 13:36 | خیاط باشی | |


چند روزیه دلم گرفته
سخته قبول کنم اینجا هم خراب شد درست مثل قبلی
سخته قبول کنم بازم زمین خوردم
دارم بی حس میشم
سرد و بی تفاوت
مثل اوایل دیگه دلم واسش نمیسوزه، غصه شو نمیخورم
باور نمیکنم خدا برام جبران کنه
اگر چنین چیزی بود، نمیذاشت که برای بار دوم زخم بخورم ؛)

شنبه شانزدهم تیر ۱۴۰۳ | 16:44 | خیاط باشی | |


دوباره از امروز خشم دارم و صحبتام تنش داره
خشمی همراه با بغض
دست خودم نیست
ظرفیتم پره و بیش از این توان سرکوب احساساتمو ندارم
فقط میتونم بگم خدا بیا وسط خواهش میکنم
بیا بغلم کن
به خداوندیت حقم نبود

الان احتمالا خیاطی آرومم کنه که اونم انقدر ذهنم شلوغه که نمیتونم تمرکز کنم.

میدونی؟ من که میگم نمیاد، نمیخواد، شک داره
میخواست،شک نداشت،میومد
هفت ماه گذشته..

کامنتاتون خوندم کمی آروم بشه ذهنم تائید میکنم.
ممنونم که کنارمید❤🥲

پنجشنبه چهاردهم تیر ۱۴۰۳ | 13:29 | خیاط باشی | |


دیروز بعد مدتها رفتم خرید کفش

حس خوبی داشت بین مردم راه میرفتم و مغازه ها رو نگاه میکردم
بازار نرفتم چون میدونستم کفشاش مورد پسندم نیست، فقط مغازه های کنار خیابون رو گشتم که تماااماا زنونه پاشنه دار، صندل یا کتونی بود
یه کالج ساده قشنگ به چشمم نخورد و دست از پا درازتر برگشتیم
عوضش به زور برای مامان یه صندل خریدیم و بابا هم یه کمربند
چیه این مامان؟ با اینکه صندل رو پسندیده بود ولی میگفت نه، نمیخوام، گرونه. خرج نمیکنه واسه دل خودش، که ماها همیشه نونوار باشیم❤
در تلاشم اینترنتی کفش بخرم، پیجی می‌شناسید معرفی کنید؟☺
یکشنبه سوم تیر ۱۴۰۳ | 11:57 | خیاط باشی | |


یکی از حسرت های بزرگ زندگیم اینه که دلم میخواست با خواهرام ارتباط گرم و صمیمانه ای میداشتیم، پناه همدیگه میبودیم، رفیق و همدم هم میبودیم
ولی نیستیم

چه دنیای عجیبیه
حتی همخون بودن، از یک پدر و مادر بودن هم تضمین نمیده که همیشه خیر و خوشی همو بخواید.

دوست داشتم بگم خواهرتونو از دست ندید، فکر نکنید من دشمنتونم و حق شما رو خوردم، هر کسی سهمی داره، طلبکار نباشید. خانواده رو حفظ کنید که هیچکس دیگه برای شما کس و کار نمیشه توی خوشی و ناخوشی.
ولی اگر از دست بدی محبت و حمایت منو، بد باختی.

خلاصه که پذیرفتم و دارم سعی میکنم رو پای خودم بایستم و تکیه ام فقط به خدام باشه.

یکشنبه سوم تیر ۱۴۰۳ | 11:47 | خیاط باشی | |


بخاطر اینکه خانم آبروریزی راه نندازه مامان و بابا بهش باج میدن و در برابر بیشعوریش دندون سر جیگر میذارن تا مهمونا بسلامت بیان و برن و کلا این پروسه حساس بخیر و خوشی طی بشه!
اما دندون سر جیگر گذاشتن فقط اونو پرروتر و طلبکارتر کرده!
صبح بهش اولتیماتوم دادم پاتو از گلیمت فراتر بذاری قلم پاتو خورد میکنم.
والا! فکر کرده منم مثل بقیه ام باج بدم! من دیگه فقط میشورم و پهن میکنم رو بند! موجود زبون نفهم رو دیگه بدون هیچ بحث و مقاومتی حذف میکنم!

یکشنبه سوم تیر ۱۴۰۳ | 10:15 | خیاط باشی | |



ادامـه مطلـب
شنبه دوم تیر ۱۴۰۳ | 23:5 | خیاط باشی | |


داشتم به بابا اینا میگفتم: من دقت کردم نزدیک امتحاناتم که میشه ریزش مو میگیرم!
بعد انگار یکی تو گوشم گفت:فکر میکنی فقط بخاطر فشار امتحانات بوده؟! نه، فشار ۶،۷ ماه اخیر روی هم جمع شده.

باید مکمل هرویت رو دوباره شروع کنم بخورم.

دور خودم بگردم که چقدر تنهایی دوام آوردم
خدایا اگر تو نبودی تا حالا هفتا کفن پوسونده بودم.
مطمئنم از این به بعدشم هستی، تو وُ همونایی که خودت میدونی❤💖

شنبه دوم تیر ۱۴۰۳ | 12:55 | خیاط باشی | |


این دفعه ولی از خشم و عصبانیت مادرم ناراحت نیستم!
چون میدونم بخاطر چیه و از کیه
در حالی که اون از خشم و ناراحتی درب فریزر رو میکوبه به هم، تودلم میگم دیدی حالا؟ چقدر میگفتم دااااد میزدم و تو باور نمیکردی؟ چقدر گفتم و هیچکدومتون نفهمیدید چی دارم میکشم وقتی نمیتونم بهتون ثابت کنم، حالا ثابت شد بهتون چه رنجی می کشیدم؟ و از کی می کشیدم؟
حالا من به حس رهایی رسیدم و دیگه هیچی و هیچکی مهم نیست برام،تمرکز کردم روی خودم و اهدافم
ولی برای شما تازه اول راهه.
تااازه حرص خوردناتون شروع شده
احساساتی که تا همین چند روز پیش برای من بود، برای شما تازه شروع شده.

ناراحت از اینکه دلت شکست، خوشحال از اینکه که بهتون ثابت شد.

جمعه یکم تیر ۱۴۰۳ | 6:58 | خیاط باشی | |