زندگی یک خیاط

جایی برای خلوت با خودم...

این دفعه ولی از خشم و عصبانیت مادرم ناراحت نیستم!
چون میدونم بخاطر چیه و از کیه
در حالی که اون از خشم و ناراحتی درب فریزر رو میکوبه به هم، تودلم میگم دیدی حالا؟ چقدر میگفتم دااااد میزدم و تو باور نمیکردی؟ چقدر گفتم و هیچکدومتون نفهمیدید چی دارم میکشم وقتی نمیتونم بهتون ثابت کنم، حالا ثابت شد بهتون چه رنجی می کشیدم؟ و از کی می کشیدم؟
حالا من به حس رهایی رسیدم و دیگه هیچی و هیچکی مهم نیست برام،تمرکز کردم روی خودم و اهدافم
ولی برای شما تازه اول راهه.
تااازه حرص خوردناتون شروع شده
احساساتی که تا همین چند روز پیش برای من بود، برای شما تازه شروع شده.

ناراحت از اینکه دلت شکست، خوشحال از اینکه که بهتون ثابت شد.

جمعه یکم تیر ۱۴۰۳ | 6:58 | خیاط باشی | |