زندگی یک خیاط
جایی برای خلوت با خودم...
اصلا خیرخواهم نیست،اصلا. از پیشرفت من اصلا خوشحال نمیشه،اصلا. ازش بدم اومده، باید حواسم جمع باشه فاصله مو رعایت کنم. کاش میتونستم با ذکر جزئیات بگم اما حوصله ندارم مرور کنم فقط همین که خدایا،تو داری میبینی، مواظب منو چیزا وُ ِآدمایی که دوست دارم باش. خدایا،کمکم کن برم از اینجا،دورِ دور بشم. اونقدر دور که نبیننم،نبینمشون. اونقدر دور که بتونم راحت مخفی کنم زندگیمو از نگاه و نیت بدشون. پ.ن: درخواست کرده واسش شومیز بدوزم،ولی اصلا رغبت نمیکنم. دلیلش هرچی که باشه، من سزاوار دورویی کسی بنام خواهر نبودم.
دوشنبه بیستم فروردین ۱۴۰۳ | 22:18 | خیاط باشی | |