زندگی یک خیاط
جایی برای خلوت با خودم...
توی استوری های امروز لیلی به یه نکته ی مهمی برخوردم به عنوان مثال مهندس الف!!! من انقدر این چندماه اخیر غصه شو خوردم که به معنای واقعی کلمه از زندگی افتادم!! و احساس میکنم هورمونام به هم ریخته!!
یک ویژگی بولد خودم که دهنمو سرویس کرده
اونقدر توجه مو جلب کرد که باعث شد حتما نسبت به تغییر رشته ام تصمیم جدی بگیرم!! و گرنه نابود میشم
لیلی به یک نفر که میخواست باهاش دردودل کنه گفته بود: "من با غصه های بقیه غصه میخورم و رنج میکشم"
بهش گفته بود حتما برای اینکه تخلیه بشی برو پیش مشاور، من توان عاطفیشو ندارم و...
دیدم چقدر منه لیلی، منم همینم دقیقا!
اصلا توان شنیدن و دیدن رنج دیگران ندارم!
آنقدر غصه میخورم و حس و حالش رو تصور میکنم که حالم بد میشه!
نمیدونم مربوط به طرحواره ای چیزی میشه یا کلا خلقتم اینجوریه!
از خودم پرسیدم من چرا دارم این رشته رو میخونم؟!
واقعا کشش دارم فردا درد بقیه رو گوش کنم و راهنمایی کنم؟!
نه!!!
نمیتونم!!!
درسته به کتب روانشناسی علاقه دارم ولی نمیتونم مشاور یا روانشناس موفقی باشم چون توان عاطفیشو ندارم!!!
نهایتا من گوشی باشم برای شنیدن خانواده ام، نمیتونم به عنوان یک مسیر شغلی روش تمرکز کنم!! عمر و هزینه کنم تو این مسیر که بعدش چی بشه؟!
اینجا هم چند پست نوشتم چقدر احساس دل گرفتگی دارم بخاطر شرایطی که برای مهندس پیش اومده!!
پس حتما حتما نسبت به تغییر رشته اقدام خواهم کرد!!
یا گرافیک،رشته هنرستانم رو انتخاب میکنم یا هر رشته ی دیگه ای بجز روانشناسی و مشاوره
آره،من این کاره نیستم
این مسیر،مسیر من نیست.

