زندگی یک خیاط
جایی برای خلوت با خودم...
درس خوندن دوست دارم و دلم میخواد از یک هفته فرصت باقیمونده تا امتحاناتم نهایت استفاده رو ببرم همیشه از خدا یه زندگی بدون سر و صدا و تنش خواستم سقف آرزویی که هر سری کوتاه و کوتاه تر میشه دلم میخواد این روزا هیچ مسئولیتی بر گردنم نباشه و فقط بخوابم بایو تلگرامم: جهان را به ما سخت کردی، بعید است دوسش دارم،حرف دلمه..
اما کتاب توی دستم، در حالی که سعی دارم تمرکز کنم روی درس، خیره به یک مطلب و ذهنم که افسارگسیخته به هر جایی میره
هی بر میگردم عقب از نو بخونم دوباره شلوغی ذهنم اجازه نمیده
چجوری بخونم؟
دارم سعی میکنم بنویسم اینجا، تا مغزم خالی بشه بلکه بتونم درسمو بخونم
هی به خودم میگم عزیزم این یه هفته رو دوام بیار و صدتو بذار و سه ماه تابستون رو فقط بخواب و به علایقت برس
اما بی فایده س
ولی دارم فکر میکنم اگر نشد،قید تشکیل زندگی و ازدواج رو بزنم
انقدر که ۱۰،۱۲ سال فشار ناحق بهم وارد شد دیگه الان جونی ندارم برای جنگیدن و به دست آوردن
توی مرحله ای قرار گرفتم که بی اعتمادم و خسته
خداوندِ ما بر تو آسان بگیرد ..
"محمدرضا طاهری"