زندگی یک خیاط

جایی برای خلوت با خودم...

شدم مثل یک بیدی که با هر بادی میلرزه هر چیز کوچکی فکرم رو به هزار جا میبره خیلی ضعیف شدم دوست ندارم اینطوری باشم! افکار منفی انرژیمو خورده و نمیذاره در لحظه باشم خیلی خسته ام خیلی دارم سعی میکنم آروم باشم و بذارم افکار منفی رد بشن و برن ولی مقاومت میکنم که نیان امروز یاد روزای اول خیاطیم افتادم که وقتی پارچه رو میذاشتم زیر چرخ، کار پیش بر سعی می‌کرد پارچه رو حرکت بده، من نمیذاشتم و ناخودآگاه پارچه رو محکم می گرفتم و نمیتونستم اجازه بدم چرخم کار خودشو بکنه.. دلنازک و ترسیده شدم دلم بغل میخواد یه خیال راحت
یکشنبه بیست و هشتم مرداد ۱۴۰۳ | 12:52 | خیاط باشی | |