زندگی یک خیاط

جایی برای خلوت با خودم...

حالم از این آدما وُ خونه ای که توش زندگی میکنم به هم میخوره

فقط هم بخاطر وجود نحس یه نفر

وگرنه من بهترین خانواده رو داشتم

اومده نواربهداشتیش انداخته توی سطل زباله آشپزخونه

اولین بار همچین چیزی میبینم

شده آینه ی دق

نه میتونم تحمل کنم این وضعیتُ، نه راه فراری دارم

خدا نکنه بفهمه یه کسی از من خوشش اومده، هر کاری میکنه تا عذابم بده

(آدمایی هم که از من خوششون اومده اونقدر وضعیت بغرنجی دارن که میگی ج مثبت به اینها انداختن خودت از چاله به چاهه.)

خدایا، اونهمه نذری که من کردم برا ازدواجم،کجا رفت

نباید منو نجات میدادی از این جهنم

تو که میدونی من جز ازدواج راه فراری از این جهنمی که توش گیر افتادم ندارم

خنده داره اگر بگم یه مدت حتی میترسیدم یه غذایی نوشیدنی چیزی تو یخچال بذارم و این بفهمه برا منه، می‌گفتم بعید نیست ازش توش تف کنه،یا انگشت کثیف بزنه توش

دیشب اون نبود، وقتی دیدم نوار توی سطل آشپزخونه ست، به اون یکی گفتم کار توعه؟(میدونستم این بچه اینجوری نیست❤) گفت نه

مامانمم فهمید اما هیچ به روی اون نیاورده تا الان

این زن بیچاره ام دیگه اونقدر گفته که خسته شده

یه آدم عقده ای که تمام عمرش عقده هاشو سر بچه آخر خانواده که من باشم خالی کرده

و پشت ظاهر مذهبی و تحصیل کرده اش خودشو قایم کرده

یه کسی که تمام عمرش مظلوم نمایی کرده.

فعلا مهم ترین چیزی که باعث میشه تحمل کنم، خیاطیه..

خدایا شکرت..

یکشنبه بیستم آبان ۱۴۰۳ | 9:0 | خیاط باشی | |