زندگی یک خیاط

جایی برای خلوت با خودم...

دیروز وقتی مثل همه روزها و سالهای گذشته رنج تکرار شد

با اینکه نسبت به گذشته بیخیال تر بودم و سعی کردم اهمیت ندم، اما انرژی منفیِ زندانبان ها یقه مو گرفت

اولش احساس ضعف تو عضلات دستم

صبحم که از خواب بیدار شدم دیدم عضلات پا و لگنم حسابی گرفته، جوری که حرکت دادنشون دردآوره

گفتم میرم دوش آب گرم میگیرم درست میشه

درست نشد

هنوز گرفته

بعد حمام که موهامو شونه میکردم بُرِسم پرتر از دفعه های قبل بود

هی میسازی خودتو، هی تلاش میکنی برای بقا، هی تو این زندان یه پله می اندازنم پایین.

(الان که می نوشتم عضلات لگن و پاهام گرفته، یادم افتاد به پست یه روانشناس که میگفت گاهی استرس های ما جمع میشه تو لگن‌مون .. )

دوشنبه چهاردهم مهر ۱۴۰۴ | 12:33 | خیاط باشی | |