زندگی یک خیاط
جایی برای خلوت با خودم...
دختر دومی به پدر خانواده زنگ زده دانش آموزام نیومدن، بیا دنبالم اونا هم که به عنوان خانواده نمک پاشیدن رو زخمم واگذارشون به همون خدا، به کارمای کارشون.
اینم گفت الان میام حتما محرکی در کار هست.سریع شال و کلاه کرد رفت ببینه چه خبره.
اما وقتی من خیانت دیدم، به همه ثابت شد دشمن من کیه، چیکار کرد؟ صبح به صبح پیام سلام صبح بخیرش به راه بود به همونا، تلفنشونو جواب میداد، یه جا همو میدیدن احوال پرسی گرم، اصلا انگار نه انگار.
زنش که به من چندبار گفت خودت خواستی! مقصر خودت بودی!
تو زندگی حامی نداشتم جز خدا.
هیچکسم پشتم درنیومد جز خدا
و انصافا عجب وکیل مدافع قدرتمندیه
تا الان که خوب قدرتشو به رخ کشیده
امیدوارم همیشه حمایتشو داشته باشم. چهارشنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۴ | 9:35 | خیاط باشی | |