زندگی یک خیاط

جایی برای خلوت با خودم...

بعد از پست های ظهر ، گفتم اینطوری نباید پیش بره، باید به خودم برسم
این شد که بعد از یه چرت کوتاه بلند شدم‌ یه غذای مقوی برای خودم پختم و یه لیوان آب سیب گرفتم خوردم
شبم همه رفتن خونه مادربزرگ اما من نه، کارتمو دادم‌ بابا سرراه مبلغی واریز کنه به حساب خیریه
چند لیوان آب نوشیدم و رفتم تو حیاط نیم ساعتی پیاده روی کردم
بعد اومدم مسواک‌ زدم و نشستم پای چرخ
کمی دوختم و حالا هم دارم آماده میشم که بخوابم

همه ی این رسیدن به خود در حالی بود که، دلم عمیقا گرفته بود
اما آدمیزاد همینه..

پنجشنبه دوم فروردین ۱۴۰۳ | 23:48 | خیاط باشی | |